خیلی که خسته میشم مغزم دیگه به خواب فرمان نمیده 

دیروز قصد داشتم خستگی یه هفته رو جبران کنم اما نتیجش شد هفت صبح بیدار شدن تا 11 دیدن سه تا فیلم شامل تایتانیک یه انیمیشن و برادرم خسرو گشت زدن تو دنیای گلستان سعدی نیم ساعت مطالعه مفید درسی ظرف شستن و تمیزکاری و از این قبیل 

خلاصش کنم که خسته بودم خسته تر شدم و همه غصم این بود چجوری شنبه 6 صبح بیدار شم 

قبل خواب یه لحظه گفتم چی میشه فردا تعطیل شه بعد پشیمون شدم گفتم ن یه دعای بهتر چی میشه فردا بارون بباره و خوابیدم 

صبح ساعت شیش بیدار شدم اما دوباره خوابیدم چون هم تعطیل بود هم بارون باریده بود و تا همین الان داره میباره

الان دیگه فهمیدم من هرچی بخوام حتی اگه یبار بگم اونم با صدای آروم تو دلم کسی هست که میشنوه 

ما همه از این چیزای کوچیک زیاد میبینیم تو زندگیمون اونم هر روز اما باز قبول نمیکنیم از رگ گردن نزدیک تر یعنی چی خیلی ساده ازش میگذریم و با یه خداروشکر فراموش میکنیم 

من اما تصمیم گرفتم حواسم به همه مهربونیای خدا باشه 

بیدار ,خسته ,گردن نزدیک ,میشه فردا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازسازی و دکوراسیون داخلی Microbleyding وه لیکان برای تو بهترینها خرید ناب - مجله و راهنمای خرید